دوره بیست و شش

وبلاگ فارغ التحصیلان دوره ی بیست و شش دبیرستان مفید یک

دوره بیست و شش

وبلاگ فارغ التحصیلان دوره ی بیست و شش دبیرستان مفید یک

تکذیب نامه ی یک متهم...

یا حق

سلام

نمی دونم آیا قضیه ی آقای مهدی پناه رو شنیدید یا نه. من یه خلاصه ای می گم. ایشون از اونجایی که خیلی خجالتی هستند و نمی تونن با یه ضعیفه البته ببخشید با یه خانم محترم هم گروه باشندُ باید جور این خجالت این مطلب رو هم بکشند. بعد از اینکه استاد بیچاره از روی ناچاری یه گروه دو نفره تشکیل داده که یکیشون آقا علیرضای ما و اون یکی فرد گروه یه خانم بودن علیرضا استاد رو به باد شکایت می گیره و این پسر خجالتی ما با استاد دعوا می کنه. از ااین قضیه اون خانم هم خیلی ناراحت می شه(البته می دونید اولش همین ناراحتی هاست که باعث میشه...) و قضیه گند گنده ای میشه. این داستانی بود که توی دوره پیچیده و نمی دونم تا چه حد ۴۰ کلاغه. حالا تکذیب نامه ی خودشو می خونید:

-------------------------------------------------------------------------------------------------

تکذیب نامه(شفاف سازی)

من همین جا هرگونه مسائل کاذبی را که در موردم مطرح می شود را تکذیب می کنم و لازم می بینم که یا توجه به مسایل پیش آمده توضیحاتی را ارائه دهم،این مسئله به حدی مهم و پیچیده شده بود که حتی وقتی حسن ناظمی هم ازمن در مورد این مساله پرسید واقعاً بهت زده شده بودم که چه مساله مهمی است!

روز اول آز فیزیک استاد آز فیزیک گفت که بچه ها برگه های انتخاب واحداشون را بگذارند روی میز تا گروه بندی کنم و کلاس ما فقط یک دختر داشت و دست تقدیر من با او در یک گروه افتادم ، من هم بی کار نشستم  و به استاد گفتم(( استاد من نمی خواهم با دخترها باشم و…)) و گیر اساسی به استاد دادم جوری که عصبانی شد و گفت ((این مسخره بازی ها چیه شما قراره 4 سال با هم باشید و باید با هم دوست باشید ،شما باید روشن فکر باشید و… ))

همین جا بود که روزگار سیاه من شروع شد تکه های بچه ها ((مخصوصاً این سعید پوراسدیون)) بود و نوشتن گزارش آز.

من برای جلوگیری از هر گونه مشکلی گزارش ها را خودم می نوشتم بعد می دادم به هم گروهیم و می گفتم که(( اگر شما هم نکته ای دارید روی آن بنویسید!)) یعنی بر خلاف میل بچه ها با هم نمی نوشتیم در آخر هم ((خواستن توانستن شد! ،البته از رئیس جمهور شدن لهستان آسان تر بود!)) با عذرخواهی از آقای آقاخانی!وتوانستم از او جدا شوم که البته سر این جمله چه تکه ها که ساخته نشد وچه حرفها که من نشنیدم!

در آخر هم تاکید می کنم که حرفهایی(مضخرفاتی) که احمد می گوید را باور نکنید!!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

از مطالبی که فرستادید ممنونم 

 

نظرات 23 + ارسال نظر
ع یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:50 ب.ظ

علی سعیدی یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:53 ب.ظ

اصلا چیزی راجع به این موضوع نشنیده بودم
جالب بود
لازم شد از احمد بپرسم.




یا حق

یه معلم یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:18 ب.ظ http://rooznegarha.persianblog.com

خوش به حالتان. قدر این روزهای خوبتان را بدانید. فرصت ها مانند ابرها زود می گذرند

احمد یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ب.ظ

بابا من کی در مورده این رازه بزرگه تو با کسی صحبت کردم؟
من امین ه بچه هام!‌

من که هر چی تو آزمایشگاه دیدیم همون جا خاک کردم.

من کی در مورده اون لبخندها و اون نگاه ها و اون ... و اون ... (به خاطره تقارن با شبهای قدر مجبورم سانسور کنم. ببخشید.) به بچه ها چیزی گفتم؟

من کی به کسی گفتم تو به بهانیه تهیه ی گزارش کجا ها با ویستا خانم قرار میذاشتی؟

باور کن من چیزی به کسی نگفتم علیرضا جان!

طه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ق.ظ

البته مسأله همش این نبود. در اصل بچه ها مرام گذاشتن واجازه ندادن که گند قضیه در بیاد. وگرنه من اینجا شاهد.همه چیزو دیدم ولی تو بوق نکردم. ولی حالا یه مطلب دادم بزنن تو وبلاگ که فرهاد نمیزنه. آقا فرهاد لطفاْ مطلب ما رو بزن تا یه کم شفاف سازی بشه که بین این دو نفر چی میگذره.

قربان همه بروبچسک دوره بیشیش

civil دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ق.ظ

پس داستان ر.د رو با d.j و گارفیلد و ...بنویسید.احمد خوب می دونه

علیرضا مهدی پناه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 ب.ظ

احمد آمار همه خالی بندهای دنیا را داشتم غیر تو

سید علی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ب.ظ

آقا صلوات بفرست!! من خودم در آن مکان مبارک حضور داشتم. و همین جا اعلام می کنم که پس از جاری شدن صیغه طلاق که توسط همین حقیر به اجرا در آمد (آن هم ۳ طلاقه) و و پرداخت مهریه و شیربها بطور تمام و کمال هیج رابطه ی مشروع یا نا مشروعی بین طرفین دعوا دیده نشده است.

ولی قابل توجه همه ی دوستان: تمام این دیالوگ های رد و بدل شده همگی شوخی بوده. فقط علیرضا یه کم جدی گرفته. همین. پس دیگه اینجا کسی جواب کسی رو نده. قائله رو همین جا تموم کنیم. پس صلوات بفرست!


علیرضا دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ

با تشکر از فرهاد و سید علی.

مجتبی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ب.ظ

لینک دوستان را راه بندازید تا از وبلاگ جدید بچه ها باخبر باشیم

محمد امین دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:49 ب.ظ http://line26.blogsky.com

آقا چقدر ندید پدبدبد.این چیزا تو دان.... زیاد است.آدم یاد ضرب المثل می افتد که :نو که بیاد به بازار کهنه می شه دل آزار.

رسول دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:10 ب.ظ http://totanj.blogsky.com

نمی دونم چرا این مسئله اینقدر بزرگ شده؟! یه شوخی کوچکی بوده و تموم شده رفته. نباید بذارید که بچه ها فکر کنن هر چی تو بلاگ می نویسند بعدا مورد بازخواست قرار می گیره. شاید هم آقا علیرضا رو باید بیشتر می شناختید که باهاش همچین شوخی نکنید. این آقا اگه جای من بود چی کار می کرد که بچه های دانشگاه....( بعدا تو وبلاگ خودم می نویسم) شما آدرس تمام وبلاگهای بچه های دوره رو می خواستید که بهتر می دونم اینجا آماری رو که خودم در آوردم رو بذارم
طنین دل: www.totanj.blogsky.com
دلشدگان: http://delshodegan.blogsky.com
مروارید مهر: http://line26.blogsky.com
آیینه: http://line26.blogsky.com
کرکسی در قلب واژگان: http://vulturek.blogsky.com/
در غروب: http://www.insunset.blogfa.com
رویای تازه: www.toranj.blogsky.com
نمی دونم شاید الان کلاس به وبلاگ نداشتنه ولی اگه باز هم بود و من خبر نداشتم عذر می خوام....
آقا طه شما هم خودت وبلاگ بزن و مطلبت رو بذار اون تو ٫ بیخیال بابا

رسول دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ب.ظ

اصلاح نظر قبلی: وبلاگ آیینه:http://www.mirror.blogsky.com

آرمان سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ب.ظ

علیرضا جون!‌ قربونت این که ناراحتی نداره ! از خداتم باشه !! تا بترکه چشم حسود !!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:39 ق.ظ

آقا چی میگی.چرا باید همین جا تموم شه.آقا شما هم صلوات نفرست.با شما ام آقا.نفرست دیگه.بحث یه عمر زندگیه.شوخی که نیست.«این شا لا »یه بچه بنیاد خانواده رو محکم می کنه.

علیرضا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:19 ب.ظ

قربان آقا آرمان

طه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:23 ب.ظ

رسول جون چشم . تو فکرشم ... ایشالا یه وبلاگ برا باشگاه میزنم(منظورم شکوریه)

میثم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ب.ظ

اولا سلام ! این اولین بارمه که به وبلاگ سر می زنم .
ثانیا
من نمی دونم چرا این قضیه رو این قدر بزرگش میکنید .
مگه حالا چی شده ؛ این جور اتفاقا رو نباید به صورت یه حادثه بزرگ اینقدر بهش پر و بال داد . یه اتفاق خیلی ساده ست .
اگر بخوایم در مواجهه با این موردا شلوغش کنیم و اینقدر فکرمون رو مشغولش کنیم از خیلی چیزا جا میمونیم .
یا علی

ممد لسان چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ب.ظ

بابا بی خیال
قضیه رو جدی نگیرید......
اگه به نظر شما این جور کارا مشکل داره پس منکرات باید کل دانشکده پزشکیو تخلیه کنه......چون اونجا به بهانه های مختلف......آره دیگه....همون چیزا....!!!!
دیگه به من هم رحم نمی کنن.....چه برسه به بعضیا....
لطفا اگه کسی سراغش به دانشکده پزشکی افتاد و منو دید به کسی چیزی نگه!!!

حامد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 ق.ظ

مطلب داری بزن به میل فرهاد

آقاخانی پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:12 ب.ظ http://toranj

ممنونم از حسن نظر شما آقای مهدی پناه
حالا اینقدر هم حساسیت نشون نده. رفتی همگروه شدی اینقدر توجیه نداره. فقط یه چیز بگم که خود بنده عملیات نقشه برداری که رفتن به کوه و بیابون و دوربین و ثبت و تراز و این حرفا داشت با یکی از همین جماعت اناث همگروه بودم اونم در فضای سال ۷۰ . حالا شما در آزمایشگاه در سال ۸۵ همگروه شدی که اصلا خیالی نیست.
از رئیس جمهور لهستان شدن هم آسونتره بابا !

عمه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:53 ب.ظ

دستتون درد نکنه کلی خندیدم

فرهاد.ک سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ب.ظ

خوب علیرضا حق داره...آدم باید فقط و فقط با کسی که دوستش داره باشه دیگه...نمیشه که آدم هر روز با یکی باشه که...البته بگذریم که بعضی ها هر ثانیه شونو با یکی می گذرونن...ولی به هر شکل آدم باید فقط دنبال همتاش بگرده و به بقیه کاری نداشته باشه...اگه به خدا ایمان داشته باشه خدا اونو سر راهش قرار میده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد